پیرمرد
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد؛
به من گفت:نرو که بن بسته! گوش نکردم، رفتم.
وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛ پیر شده بودم!!!
موضوعات مرتبط: دل نوشته
اندازع مامانم دوسش دارم
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد؛
به من گفت:نرو که بن بسته! گوش نکردم، رفتم.
وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛ پیر شده بودم!!!
فکر نبودنت
فکر اینکه با اونی
فکر اینکه باید چکار کنم بدون تو ؟
فکر اینکه زندگیم بدون تو معنی نداره
همه اینها
باعث شده که تویه این چند روز
بشم یه دیوونه
بدترین روزهایی که تویه تمام عمرم داشتم
بدترین لحظه هایی که تا حالا تجربه کردم
شاید بدتر از لحظه مرگ
شاید اگه میدونستم دارم میمیرم حالم بهتر از الان بود
دیگه دارم با خودم بلند بلند حرف میزنم
دیگه همه فهمیدن که دیوونه شدم
راه خونم رو گم میکنم
یادم میره قراره چکاری انجام بدم
اینها همه یعنی دیوونگی
دردی که تویه دلم هست دیگه بیرون نمیره
تو دردی رو که سالها تویه دلم بود بیرون برده بودی
حالا کی میخواد پیدا بشه که دردی که تو تویه دلم گذاشتی بیرون بکنه ؟
هیچ کس روی این کره خاکی نمیتونه این کارو بکنه
من دیگه تموم شدم
من دیگه مُردم
دیگه نفس کشیدن برام سخت شده
احساس میکنم باید نباشم
به خدا اگه غصه پدر و مادرم نبود
تا الان جلوی این نفسهای لعنتی رو گرفته بودم
این زندگی برام بعد از این یعنی مرگ
یعنی درد
یعنی تحمل یه رنج بزرگ
یعنی دیدن چیزهایی که هیچ وقت تصورشم نمیکردم
احساس میکنم از درون خالی شدم
این 2 شب دلم میخواست صبح نشه و صبح رو نبینم
تحمل این لحظات کار من نیست
شاید تویه همه این سالهای زندگیم درد کشیدم
و همیشه تحمل کردم
حتی درد عاشقی
ولی این درد برام قابل تحمل نیست
تو منو دوباره عاشق کردی
دردی که تویه دلم بود یادم رفت
ولی خیلی زود یه درد جدید تویه دلم کاشتی
یه دردی که ذره ذره منو نابود کرد
آروم آروم خوردم کرد
و حالا تیر آخر رو زدی
دیگه این درد قابل تحمل نیست
من ضعیف نبودم
همیشه قوی بودم
همیشه شاد بودم
ولی الان میفهمم که تحمل این درد کار من نیست
امیدوارم حالا که همچین بهایی برای تنها بودن دادم
همیشه خوشبخت باشی و از لحظه لحظه زندگیت لذت ببری
من میتونستم خیلی راحت بگم بمون
میتونستم نگهت دارم پیش خودم
ولی میدونستم دلت اونجاست
میدونستم حساب تو با زندگی حساب دو دوتا چهارتاس
میدونستم با این کار شادی رو ازت میگیرم
با اینکه اصلا بدون تو بودن رو تصور نمیکردم
ولی وقتی دیدم تو حتی حاظر نیستی تنها بمونی
و حاظری کاری رو بکنی که شاید ......
ولی من تنهایی رو به جون میخرم به خاطر تو
بهت گفتم برو و راحت باش
حالا که دیگه همه چیز تموم شده
فقط میتونم برات آروزی خوشبختی بکنم
با اینکه نمیدونم باید چکاری بکنم بدون تو
هنوزم باورم نشده که نیستی
مثل اینه که خودمو گم کردم
مثل این میمونه که یه تیکه از بدنم رو برداشتن
انگار یه چیزی از وجودم کم شده
نمیدونم میشه در قالب جمله بیان کرد یا نه
یه حسی که فکر کردن بهش درد داره
یه حسی که تویه دلم رو خالی کرده
امیدوارم حالا که رفتی حالا که مسیر زندگیت رو انتخاب کردی
شاد باشی و تا همیشه باهم باشین
شاید دیگه هیچ وقت همدیگرو نبینیم
ولی بدون همیشه برات شادی میخوام و از دستت ناراحت نیستم
من اگه بخشیدنی به گردنم باشه بدون بخشیدم
اگه حقی رو ازم نا حق کردی بدون من بخشیدم
شاد باش
بعضی وقتها فکر میکنی باید برای رهایی از غمی که تویه دلت هست یکی رو جایگزین کنی
میگردی
یکی پیدا میشه
اولش خیلی بهش وابسته نیستی
کم کم حس قلبیت بهش زیاد میشه
یهو میفهمی چون خیلی وقت بوده دلت غم داشته
دیگه عاشقش شدی
کم میفهمی خیلی سخته اگه نباشه
بعد تویه همین لحظه که فهمیدی خیلی دوستش داری میبینی رفته با یکی دیگه
داره یه رابطه جدید رو دریت میکنه
دردت میگیره
دلت میخواد از جا بکنه
چون بازم روزهای قبلت داره میاد
تازه جاشو داده بودی به اینی که الان هست
تازه داشتی آروزهات رو عوض میکردی
ولی بازم یکی که اومده بود رفت
بازم تنها داری میشی بدترش اینه که
بهش بگی باشه برو
عیبی نداره که منو گذاشتی کنار
عیبی نداره که رفتی با یکی دیگه
چون تو شرایط مناسبی نداری و اون خیلی موقیعتش خوبه
دوسش داری
دلت میخواد خوشبخت بشه
اینقدر خوشبختیش برات مهمه که یادت میره بهت خیانت کرد
اینقدر خندش برات مهمه که یادت میره عاشقش شدی
چقدر سخته وقتی تویه بغلت میگیریش و با حق حق گریه میگی برو
برو و به زندگیت برس
به منم فکر نکن
بعد میبینی اونم از تو عاشق تر بوده
فقط عشق تورو نفهمیده بوده
اینجاست که هر دوتاتون گریه میکنین
ولی باید جدا بشین
چون عشقتون یه عشق ممنوع بوده
یه عشقی بوده که نمیتونین به همه نشونش بدین
عشقی که نمیتونی عشقت رو ببری و به همه نشون بدی
جلوی همه نازش کنی بغلش کنی ببوسیش
چرا ؟؟؟
چون عشقتون ممنوع بوده
پس بهتره راضی بشی که بره
برات خیلی سخته که از حالا به بعد تویه بغل یکی دیگه باشه
خیلی سخته که تو بازم همدم شب گریه هات بشی
و
اون همدم نفس های یکی دیگه
خیلی سخته که تو تنها باشی تویه یه غربت سرد و یخ کرده
و
اون با یکی شاد باشه و بخنده
فقط یه چیزی مرحم این دردت میشه
اینکه بدونی واقعا خوشه و خوشحاله
هم درد داره هم خوشحالی
یه دردی که خیلی عمیقه
وقتی میبینی گلت رو یکی دیگه داره بو میکنه
چون باغچه تو براش جایه مناسبی نبوده
مجبور بودی بزاری بره تویه یه باغچه دیگه
ولی مگه میشه یادت بره ؟؟؟؟
مگه میشه بوش یادت بره ؟؟؟
مگه میشه لحظه لحظه های با اون بودن یادت بره ؟؟؟
غم قبلی از دلت بیرون رفته
ولی یه غمی اینبار اومده تویه دلت که خیلی ازون بزرگتره
اینجاست که دیگه میفهمی نباید عاشق شد
اینجاست که میفهمی نباید دل بست
اینجاست که میبینی دیگه تویه دلت هیچ امیدی نیست
هیچ چیزی نیست که بخوای به کسی علاقه پیدا کنی
هیچ حسی برای یه رابطه دوباره نیست
دیگه نمیتونی
دیگه تنها میشی
بازم تنهایی و جدایی
انگار زندگیت اینجوری رقم خورده
همیشه تنهایی
همیشه تنهایی
دیگه نمیشه عاشق شد
دیگه کسی نیست که اینجوری باهاش راحت باشم
دیگه کی پیدا میشه که از صبح تا شب تویه بغلش باشم
دیگه کی هست که آغوشش رو به همه دنیا ترجیح بدم
دیگه کی هست که از صبح تا شب باهم باشیم و بخندیم
دیگه کی هست که با همه بداخلاقیاش بازم عاشق باشم
دیگه کی من اینجوری عاشق میشم
دیگه نمیتونم کسی رو حتی دوست داشته باشم
دیگه عاشقی برام فقط یه قصه شده
یا شاید یه غصه
آره یه غصه شده
سهم من از عاشقی فقط درد بوده درد
یعنی نمیشه با دست خالی عاشق بود عاشق شد ؟؟؟
همه اولش میرن چون میبینن من دستم خالیه
ولی بعدش برمیگردن چون میفهمن من عاشق بودم
ولی دیگه نمیشه اون برگشت رو قبول کرد
دیگه عاشق نمیشم
این حرف رو قبلا هم با خودم زدم
ولی اشتباه کردم و بازم عاشق شدم
و فهمیدم که دردش بیشتر از قبلی بود
دردی که همه زندگیم رو نابود کرد
این بار دیگه اشتباه نمیکنم
عاشقی ممنوع ممنوع ممنوع
دیگه فهمیدم که بازم میشه عاشق شد
دیگه فهمیدم که همیشه باید عاشق بود
تویه هر رابطه باید عاشق بود
تا اون رابطه به یه جایه قشنگ برسه
اونوقته که میشه واسه باهم بودن یا نبدون تصمیم گرفت
اونوقته که اگه باهاش موندی تا ابد میمونی
اگه ترس از عشق قبلی باشه
اگه ترس از عاشق نشدن باشه
همه چیز خراب میشه
این ترس نابود میکنه هرچیزی که باید درست بشه
دیگه فهمیدم که باید نبودن رو قبول کرد
باید باور کرد که اگه نشه نمیتونیم با هم باشیم
دیگه فهمیدم که عشق واقعی ابدی میشه
حتی بدون اینکه در کنار هم باشیم
حتی بدون لمس آغوشش
حتی اگه گلت تویه باغچه یکی دیگه باشه
حتی اگه ببینی یکی دیگه داره گلت رو بو میکنه
دیگه فهمیدم که اگه مجبور باشی باید اینو قبول کنی
باید بپذیری که این اتفاق بیفته
باید عاشق باشی و با عشق اینو درک کنی
باید عاشق باشی
عاشق بمونی
و زندگی کنی
چقدر تنها تر شدم
دیروز تنها بودم
ولی بیرون از خلوت خودم بعضی وقتها یه چند نفری بودن
الان دیگه هیچ کس نیست
تنهای تنها شدم
به خاطر کسی که حالا تنهام گذاشته
خیلی سخته به خاطر خودش بگی برو
خیلی سخته تنهای تنها باشی و بزار بره
چون میدونی همه خوشبختیش در گروی رفتنشه
خیلی سخته وقتی میگه میخوام بمونم بگی : نه من نمیخوامت
خیلی سخته سعی کنی از خودت متنفرش بکنی
خیلی سخته اشکهای دلتنگیشو ببینی و بغلش نکنی
که باور بکنه دیگه اون حس قبل رو بهش نداری
تا بتونه راحت زندگیشو بکنه
خیلی سخته روی دلت پاگذاشتن
خیلی سخته روزگارت رو بی اون سپری کنی
فقط امیدواری که خوشبخت بشه
به همه آرزوهایی که به خاطرش
رفت با اون ، برسه
بخشیدیش
ولی اینم میدونی که خودتم خیلی مقصر بودی
نباید تا این حد عشقت رو نشونت میدادی
که حالا اینجوری براش سخت باشه
الان دیگه زندگی برات بی رنگ شده
نمیدونی باید چجوری روزت رو شب بکنی
فقط داری زندگی میکنی
فقط نفس میکشی فقط نفس
خیلی سخته به عشقت بگی برو
برو و با اون باش
چون اون میتونه خوشبختت بکنه
چون اون میتونه برات آینده بسازه
چقدر سخته
که دوباره تنها بشی
ولی ایندفعه فرق داره
این دفعه درد داره
دیگه اون آرامش قبل نیست
دیگه سخته ادامه دادن بدون اون
خیلی سخته خیلی
اونقدر که نمیشه گفت
تو داری شب و روز به اون فکر میکنی
میدونی که الان تویه بغل یکی دیگه خوابیده
میدونی که الان داره قه قه میخنده
ولی تو داری غصه میخوری
چرا ؟؟؟
زندگیت متوقف شده
ولی اون از هیچی حراسی نداره
چون چیزی برای از دست دادن نداره
پیش خودش میگه اگه اون نشد میاد پیش تو
به همین راحتی داری زندگیتو میبازی
چقدر سخته بدونی و بمونی
تحملش درد داره
شاید یه جور حماقته
حماقتی که معتادش شدی
انگار دوست داری درد بکشی
ولی بدون اونی که رفته یه روزی
بدجور پشیمون میشه
وقتی که دیگه تویی براش نمونده
اون روز دیر نیست
فکر میکردی همه چیز درست شده ؟؟؟
فکر میکردی غمی که تویه دلت بوده بیرون رفته ؟؟؟
ولی اشتباه کردی
بازم با دلت بازی کردی
بازم تجربه گذشتتو ندیده گرفتی
بازم عاشق شدی
زودتر از اینکه بفهمی اونم عاشقت هست یا نه
و حالا فهمیدی که دیگه دیر شده
حالا میخوای با این دلت چکار کنی ؟؟؟
ایندفعه میخوای چجوری آرومش کنی ؟
نمیتونی
تلاش بیهوده نکن
باید درد بکشی
چون خودت خواستی اینجوری بشه
باید درد بکشی و تنها بمونی
این دیگه سرنوشتته
باید بسوزی و بسازی